جدول جو
جدول جو

معنی کین ستان - جستجوی لغت در جدول جو

کین ستان
(تَ / تُو بَ / بِ دِهْ)
منتقم و انتقام کشنده. (ناظم الاطباء). خونخواه. انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
هلاک کننده، کشنده، برای مثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
انتقام. (ناظم الاطباء). انتقامجویی. انتقام کشی. خونخواهی. اخذ ثار:
چو کین آوری کین ستانی کنم
شوی مهربان مهربانی کنم.
نظامی.
رجوع به کین ستان شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 42000گزی خاوری آستانه، با 293 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
شکنجۀ روغنگری و معصرۀ آب انگورگیری، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، شیرزنه، (ناظم الاطباء)، ظرف کره گیری یا کره سازی، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان تولم است که در بخش مرکزی شهرستان فومن واقع است و 104 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ نِ)
دهی از دهستان سنگر کهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت است و 1015 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
مخفف از این سان، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بدین نحو، از این طرز، از این دست:
زین سان که کس تو میخورد خرزه
سیرش نکند خیار کاونجک،
منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جایی که در آن سلاح جنگ نگهداری کنند: چون کیخسرو به همدان فرودآمد و همدان را زینستان ایرانشهر نام بود یعنی خزینۀ سلاحها. (تاریخ قم ص 79). و رجوع به زین شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / سِ)
مرکب از: بی + مضایقه، بیدریغ. (یادداشت مؤلف). بدون اعتراض. بزودی و فوراً قبول کرده. بدون امتناع. رجوع به بیدریغ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کیا نِ)
عالم جبروت. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ اَ کَ دَ)
کین ستدن. کین ستاندن. کینه گرفتن. رجوع به کین ستدن و کین ستاندن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
انتقام کشیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
با دشمنان به جنگ برخاستن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگ آوردن:
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند
فراوان ز هر گونه جستند کین
نه این زآن سته شد نه نیز آن از این.
فردوسی.
، انتقام کشیدن. انتقامجویی کردن:
به زر مهر دادش یکی بدگهر
که کین پدر زو بجوید مگر.
فردوسی.
ببرّی سر بیگناهان ز کین
ندانی که جوید جهان از تو کین.
فردوسی.
یکی آنکه گفتی که کین نیا
بجستم من از چاره و کیمیا.
فردوسی.
به دست خویش قضا را به سوی خویش کشید
هر آنکه جوید از آن شاه کینه جویان کین.
فرخی.
کین نجویم که خود دراز شود
طعنه شان خود به عکس بازشود.
خاقانی.
به کین جستن مردۀ ناپدید
سر زندگان را نشاید برید.
(از العراضه)
لغت نامه دهخدا
(تُنْ پُ)
شهرو بندری است در ایالت انتاریوی کانادا و بر کنار شط ’سن لوران’ واقع است و 59000 تن سکنه و مدرسه نظام و دانشگاه دارد. در این شهر صنایع نساجی و آلومینیوم رواج دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ گِ)
دهی از دهستان کولیوند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بسیارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ کَ دَ / دِ)
خون ستاننده، حجام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
کین ستدن. انتقام کشیدن:
ببخش ای شاه دریادل بکوش ای خسرو عادل
که گاه بخشش و کوشش دهی زرّ و ستانی کین.
امیرمعزی (از آنندراج).
رجوع به کین ستدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ شَ تَ)
انتقام کشیدن. انتقام گرفتن. خونخواهی کردن. و رجوع به کین ستان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین ستدن
تصویر کین ستدن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
قاتل، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه ستدن
تصویر کینه ستدن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن مشغول کار شوند محل کار، (به پنجم که دیدی یکی شارسان بدو اندرون ساخته کارسان. . .)، حکایت سر گذشت شرح حال: (هزار اسب را از آن (از نامه گشتاسب) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او و اندر ان پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود و آنگاه کار ستان ایشان بجایی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. ) (تاریخ بلعمی) یا کاری کرد کار ستان. بسیار داد و فریاد و تغیر کرد، نوعی ظرف چوبین یا گلین شبیه بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین بستن
تصویر کین بستن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
((س))
جان ستاننده، قاتل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره
کون برهنه، کسی که شلوار به پا نداشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام یکی کدامین، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی